تعویض رویه و تعمیر مبل ریلکسی

به نامش و به یاری ش
زمستون سرد از راه رسیده  صدای زوزه باد توی حیاط و بین درز پنجره های قدیمی خونه میپیچه و باز میشنوم که بابا حامد و مامان راضیه پچ پچ میکنن .صداشون نامفهوم و گنگ اما خوب میتونم بفهمم دارن راجع به من حرف میزنن. 
خدای من، باز چه خوابی برام دیدن من که کاری به کارشون ندارم یه گوشه ای ساکت و بی سرصدا نشستم.
این چندمین باری که برام نقشه میکشن و هر بار با شکست مواجه میشه اخه بابا حامد همیشه ته برج فیل ش یاد هندوستان میکنه که ته جیب هاش یه پول سیاه هم نداره. توی دلم بهشون میخندم
اما وایسا ببینم کدوم دل دقیقا  همون دلی که حالا دیگه گود رفته و چال چال شده 
از گوشه پرده سرک میکشم و به حیاط نگاه می‌کنم الان بیشتر از ده ساله که من با این دوتا و بچه هاشون دارم زندگی می‌کنم بارها تصمیم گرفتن منو بندازن بیرون اما با وساطتت بزرگ‌ترا موندم
اما انگار این بار با دفعات قبل فرق داره 
اوه اوه هیچی نگید راضیه داره میاد داخل 
راضیه از در جلویی رد میشه و یک راست میاد توی هال جلوی تلوزیون، جایی که من لم دادم و به خیال خودم استراحت می‌کنم 
همیشه سعی کردم در مواقعی که خسته و داغون از کار و بار زندگی میان خونه با نرمی و لطافت خستگی رو از تنشون دربیارم اما این بار آخری که بابا حامد اومد طرفم عین فنر از جا پرید انگار دیگه اونی نبودم که باید…
راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم من مبل ریلکسی هستم 
از بچگی منو از یه کارگاه کوچولو- اسمش چی بود؟ اها -لیزی بوی- انتخاب کردن و به این خونه اومدم تا امروز که دیگه کهنه و پیر و زوار در رفته شدم 
با من همراه شو تا قصه خودمو برات بگم
ادامه دارد…..

منبع: mobl_rahati@ اینستاگرام